ما از دکتر آپامه اشرفیفر دعوت کردیم تا مقاله زیر را برای اولین شماره از مجله مان بنویسد. طی این سالها، درخواست های بسیاری برای مقاله پیرامون فرایند شروع ایده های قصه گویی داشته ایم. در این مقاله، خانم دکتر برخی از راههایی که او طی آنها ایده های قصه گویی را شروع کرده و آنچه که در این فرایند مفید فایده یافته است را ارائه میکند. معتقدیم که این مقاله مورد علاقه معلمان و مربیان خواهد بود.
وقتیکه برای اولین بار به استفاده از ایده های قصه گویی در متدهای مشاوره ام علاقه مند شدم، با این چالش روبرو شدم که چگونه انها را به زمینه خودم ارتباط دهم. گاهی دانستن اینکه از کجا شروع کنم، چگونه شروع کنم و بعد از آن چه کار کنم برایم سخت میشد. امید است که این مقاله بازتاب هایی را بر این فرایند ارائه کند.
در تمامی نقاط این مقاله تعدادی سوال را برای تامل قرار داده ام. اینها سوالاتی هستند که شخصا انها را مفید یافته ام و در گروه های اموزش و جلسات مشاوره با همکاران به کار برده ام. به طور ایده آل، این پرسش ها برای استفاده در گفتگوها و نوعی شرایط مصاحبه ای طراحی شده اند، بطوریکه شخص پاسخ دهنده به سوالات فرصت دارد تا زمینه های مورد علاقه اش را بررسی و ارزیابی کند. امیدوارم که این پرسش ها، و گفتگوهایی که انها انجام داده اند بتواند خواننده ها را برای تقویت و غنی سازی روش های قصه گویی توانمند ساخته و راه هایی برای بررسی بیشتر ایده های قصه گویی در اینده ارائه دهد.
نیت ها، تعهدات، و اهداف
وقتی که برای اولین بار شنیدم که مردم درباره ایده های قصه گویی صحبت میکنند، وقتیکه ویدیوهای مصاحبه ها را دیدم و مقالات مختلفی خواندم، احساس هیجان داشتم. در پاسخ به این هیجان فهمیدم که این حس به این دلیل بوده است که من ارتباط قوی بین برخی از تعهدات و اهداف که برای من به عنوان یک مشاور مهم هستند، و روش هایی که در کار دیگران شاهد آن بودم احساس میکنم. این هیجان بدین معنی است که من مشتاق امتحان کردن روش های قصه گویی در کار شخصی خود بوده ام، اما درباره کاری که قرار بود در ابتدا انجام دهم ترسیده بودم و درباره اینکه از کجا شروع کنم گیج شده بودم. با اینکه این هیجان قوی بود، اما گاهی تلاش میکرد تا مرا قانع کند که من هیچ وقت قادر انجام درست این کار نخواهم بود. در اصل فهمیدم که باید راه جدیدی برای این هیجان پیدا کنم تا در بررسی های اولیه من برای تمرکز بر دو ایده قصه گویی که به ذهنم رسیده بود نقش داشته باشد. این ایده های به شرح زیر بودند:
- موضع درمانگر
- برون سازی گفتگوها
این ایده ها جنبه های کاری بود که از ابتدا، یعنی زمانیکه دیگر پزشکان درباره ان صحبت میکردند، بیشترین توجه را به انها داشته ام. این ایده ها دو روشی بودند که دائما مرا به حرکت وا میداشتند.
مجددا، معتقدم که این امر به دلیل این واقعیت است که این روش ها با تعهدات و نیت های من تشدید شده اند.
موضع درمانگر
موضع غیرمتمرکز و در عین حال تاثیرگذار درمانگر در گفتگوهای داستانی یکی از اولین چیزهایی است که درباره روشهای قصه گویی متوجه شدم. من متوجه این قضیه شدم که گفتگوهای داستانی درباره نصیحت کردن و راهکار دادن و یا ارائه نظرات نیست. آنها به قضاوت های داستانی یا ارزیابی ها و مواضع درمانگر ارتباطی نداشت. روش هایی که ایده ها و منابع فرد را پیش رو میگذاشت و راه هایی که در آن از روش های قصه گویی برای آگاهی از زندگی مردم استفاده میشد مرا شیفته خود کرد. بنظرم میرسید که گویی تاثیر درمانگر در گرو مهارت آنها برای مشاوره و پرسیدن سوالات به روشی خاص است. من متوجه شدم که این حالت مشاوره ای مردم را دعوت میکند تا به مرجع اصلی زندگی خودشان تبدیل شوند. سوالات داستانی دیدگاه ها، ترجیحات، آرزوها، امیدها، رویاها، و اهداف مردم را در مرکز گفتگو قرار میداد.
من به این شناخت رسیدن که این روش همان چیزی است که میخواستم در متدهای خودم انجام دهد. البته من راههایی که قبلا بوسیله آنها از مرکزیت خارج میشدم و همچنان به عنوان یک درمانگر تاثیر گذار بودم را تحسین میکنم. من روی زمانها و روش هایی منعکس شدم که در آنها فرد مشاوره خواه را در مرکز گفتگو قرار میدادم، زمان هایی که تلاش میکردم تا آگاه و خبره نشان دادن خود را کاهش دهم. یاداوری این زمان ها به من کمک کرد تا بر حس شیفتگی که در ابتدا برای امتحان یک چیز جدید داشتم غلبه کنم.
من تلاش کردم تا درباره این فکر کنم که چرا ایده غیرمرکز و درعین حال تاثیرگذار بودن برای من مهم شده بود. چرا برای من قابل توجه بود؟ داشتن یک جایگاه و موضع غیر کارشناس چیزی بود که سالها به عنوان یک معلم به آن اعتقاد داشتم. من از کار کردن به روشهای همکارانه با کودکان لذت زیادی میبرم چراکه رابطه قدرت بین بزرگسال و کودک تا جای ممکن کاهش پیدا میکند. من در این باره نیز فکر کردم که چه تفاوتی بوجود می آید وقتیکه مردم درباره ادراکات و معانی رویدادهای زندگی با من مشورت میکنند و زمانیکه درباره آنها فرضیه سازی میکنند. وقتیکه به این روش فکر میکنم، به درک غنی تری از این موضوع میرسم که چرا روش همکارانه برای من مهم بوده است.
تغییرات در روش
از وقتیکه من تعهد خود را به موضع غیرمرکزی و تاثیرگذار درمانگر نشان داده ام، روش من شروع به تغییر کرد. من سعی کردم تا روابط قدرت بین خودم، یعنی درمانگر، و شخصی که به دنبال کمک من میگردد را شفاف تر سازم. به دنبال راه هایی گشتم که تا جای ممکن آن رابطه را از بین ببرد. برخی از روش های عملی که فورا انجام دادم را به یاد می آورم.
یادداشت برداری من در گفتگوها عوض شد. با مردم درباره ایده نوشتن برخی از کلمات شان (و نه کلمات من) در حین صحبت کردن مشورت کردم. اگر مردم موافقت میکردند، تلاش کردم تا لغاتی که مینوشتم را تکرار کنم و آنها را با شخصی که مشاوره میکردم چک میکردم. این کار دقت آن چیزی که مینوشتم و آن چیزی که فرد میدانست ضبط شده را تضمین میکرد. کتابی با صفحات کاربنی خریدم، طوری که میتوانستم یک کپی از آنچه نوشته شده بود را نگه دارم و شخص مقابل هم یک نسخه را به همراه داشته باشد. به آنها توضیح دادم که من متعهد هستم که تنها در حضورشان درباره زندگی آنها یادداشت کنم و این یادداشت ها به خودشان تعلق دارد.
از مردم سوالات بیشتری درباره تاثیرات گفتگوهایی که به اشتراک میگذاشتیم پرسیدم. سوالاتی در این باره پرسیدم که چه چیزی برایشان مفید بوده و چه چیزی علاقه آنها را برانگیخته و چرا. در نقاط مختلف حین مشاوره، تعدادی گزینه به عنوان دستورالعمل هایی که میتوانستند پیروی کنند را به آنها پیشنهاد میدادم و از شخص میخواستم تا درباره اینکه مایلند کدام دستورالعمل را دنبال کنند سوال میپرسیدم.
همچنین، نقطه شروعی را برای تشریح تاثیراتی که این گفتگوها روی من داشته اند گذاشتم. من درباره ماهیت دوطرفه گفتگوهای درمانی صحبت کردم و راه هایی را پیدا کردم تا به افرادی که با من مشاوره میکردند بگویم که یک گفتگوی خاص چه تفاوتی روی کارهای آینده من و یا دیگر جنبه های زندگی ام ایجاد میکند. من این روش های پس گرفتنی را قبل از گفتن در ذهن خود تمرین کنم. تمرین از قبل به من کمک کرد تا مطمئن شوم که آنچه کفته ام غیر متمرکز بوده – یعنی اینکه هنوز داستان شخص به عنوان تمرکز قرار دارد و از تشویق و تبریک خودداری کنم.قرار دادن خودم به عنوان یک درمانگر در جایگاهی دیگر فضای جدید را برای من باز کرد تا شایستگی ها، توانایی ها و منابع موجود برای مردم را احساس کنم. به نظر میرسد که تمرکز بر این موارد میتواند گفتگوها را پر از امید کند و آنها را از توصیفات مشکل محور و نتیجه گیری های هویتی منفی دور کند. دیگر این احساس را نداشتم که باید ایده های خودم را به شخصی که مشاوره میکند انتقال دهم. در عوض، مسئولیت این را داشتم که در تسهیل گفتگوهایی که به مردم اجازه میدهد تا راه های خودشان را پیش بگیرند و راه های متناسب خود را انتخاب کنند مهارت کسب کنم. این موضع اتاقی را برای کنجکاوی باز کرد، کنجکاوی که به یکی از نزدیک ترین همراهان من در گفتگوهای درمانی تبدیل شد.تروور Trever
گفتگوهای برون ساز
روش قصه گویی برای مشکلات برون سازی، درباره درک و صحبت پیرامون مشکلات به عنوان چیزی جدای از مردم، ایده دیگری بود که تفکرات من را به شدت به چالش کشید و روش من را تغییر داد. در بررسی ایده برونی سازی، من به مشکلات به عنوان چیزهایی جدا نگاه کردم نه به عنوان بخشی از مردم. درباره تاثیر مشکلات بر زندگی مردم – اینکه چگونه مشکلات عمل میکنند، چه حقه هایی دارند، چگونه حرف میزنند، و چه شکلی هستند – خیلی فکرکردم. همچنین، درباره روابط مردم با مشکلات و اینکه چگونه این مشکلات را میتوان تغییر داد، و یا مجددا با آنها مذاکره کرد بسیار فکر کردم.
تفکر درباره مشکلات به عنوان نهادهای جداگانه ای بیرون مردم، تمرکز من را به سمت شناسایی این موضوع کشاند که چگونه زمینه ها و بسترهای خاص میتوانند باعث پیشرفت مشکلات شوند یا تاثیر انها را از بین ببرند. برونی سازی نیز به من کمک کرد تا توجه خود را بیشتر به سمت منابع، مهارت ها، و دانش هایی ببرم که مردم در رابطه با حل مشکلات در زندگی شان دارا هستند. این کار من را قادر ساخت تا بیشتر روی این تمرکز کنم که چه افرادی میتوانند در رویارویی با مشکلات گام بردارند، و دز چه مواقعی افراد میتوانند با مشکلات مبارزه کرده و تاثیر آنها را از بین ببرند. من با دقت بیشتری به اقداماتی که مردم برای انکار مشکلات انجام میدادند یا آنها را به مذاکره با یک مشکل خاص وا میدارد توجه کردم.
در هر فرصت، با این ایده ها بازی میکردم. همواره در حال تصور کردن مشکلات در یک صندلی جداگانه یا مکان جداگانه ای بودم که دور از خودم و افرادی که با من بودند بود. در این روش، من توانستم “نگرانی”، “افسردگی”، یا “پرخاش” را به عنوان تصویری متمایز و جداگانه تصور کنم و این کار به من اجازه داد ت ازبان خود را عوض کرده و سوالات برون ساز را راحت تر بپرسم. احساس این فاصله بین شخص و مشکل به من فضایی را داد تا راه های جدید صحبت کردن را عملی کنم.
گفتگوی های برون ساز نیازمند تغییر در واژه هایی بود که انتخاب میکردم، روشی که سوالات را میپرسیدم و زبانی که برای گفتگو استفاده میکردم. توجه به تفاوت بین زبان درونی ساز و برون ساز به یک تمایز اساسی برای من تبدیل شد تا پیشرفت کنم. دانستن و شناسایی تفاوت ها اولین گام بود. من به این توجه کردم که صحبت کردن درباره مخمصه ها و مشکلات مردم در زندگی و روابط شان در اولین ملاقات چقدر میتواند عامیانه و پیش و پا افتاده باشد، و باعث شود آنها از زبان درونی ساز استفاده کنند. مردم به طور معمول طوری مشکلات را توصیف میکنند که آنها را درونی میسازند، از این نظر که چه چیزی در آنها یا دیگران غلط و نادرست است. “من بی فایده ام”، “این بخشی از شخصیت معتاد من است”، “من عزت نفس پایینی دارم”، “او وابسته است”، “او آدم افسرده ای است”. به تدریج، هر چه من بیشتر درباره زمینه فرهنگ غربی غالب فکر کنم و اینکه این کار چگونه باعث ترویج توصیفات درون ساز میشود، انتظار این توصیفات را هم خواهم داشت. من تلاش کردم تا زمینه ای را فراهم کنم که در آن راهی را برای دعوت به گفتگوهای برون ساز پیدا کنم.
من پیدا کردن راه هایی برای برونی سازی توصیفات درونی شده رایج را آزمایش کردم. با تمرین در خانه و به دور از ملاقات با مردم شروع کردم. به یک عبارت درونی شده مثل “من بی فایده ام” فکر کردم، و به راه هایی برای ایجاد توصیفات برونی شده اندیشیدم. در این روش، “من بی فایده ام” میتواند با این جمله پاسخ داده شود که “ایا من درست فکر میکنم که این مشکل سعی دارد با شما درباره نوع شخصیتی که دارید صحبت کند؟ چگونه این مشکل میتواند سعی کند شما را قانع کند که ادم بی فایده ای هستید؟” یا اینکه “احساس بی فایده بودن، چه موقع ان را دیدید؟ ایا مواقعی هست که این بی فایده بودن بیشتر یا کمتر اطراف شما ظاهر شود؟”
وقتیکه درباره این ایده ها جستجو میکردم، تمرین هایی را برای خودم تنظیم کردم تا به خودم اجازه دهم که این تغییر زبانی را عملی کنم. این تمرین ها مانند نمونه زیر است که الان در زمینه های آموزشی پیشنهاد میکنم:
تمرین!
عبارات درونی شده زیر را به عبارات برونی شده تغییر دهید. شما میتوانید: عبارت بسازید، سوال بپرسید، یا از بازتاب استفاده کنید.
عبارت درونی شده
من اندوهگین هستم
او بی انگیزه است
آنها بی فایده هستند
او یک شکست است
من نمیتوانم دست بکشم
عبارت یا سوال برونی شده
نگرانی و غم چه میگوید؟
چگونه این مشکل بر انگیزه های او تاثیر میگذارد.
در این تلاش های اولیه برای گفتگوهای برون ساز، اگر تمام حرف های من منحرف شوند، دو واژه همراهان همیشگی من بودند. این واژه ها “این” و “یک” بود. هر وقت که درباره یک مشکل صحبت میشود، من روی استفاده از هر یک از این کلمات تمرکز میکردم. استفاده از این کلمات بدین معنی است که گفتگو فورا برون سازی شده است. رای مثال، اگر میخواستم جمله “چه احساسی نسبت به آن داری؟” را برونی سازی کنم، از واژه “این” استفاده میکردم و جمله ای مانند “این باعث میشه که تو چه احساسی داشته باشی؟” را استفاده کنم. گذاشتن واژه یک قبل از نام مشکل نیز فورا آن را برونی سازی میکند. مثلا، “نگرانی” میشود “یک نگرانی” و “ناامیدی” میشود “یک ناامیدی”. هر وقت که با مردم ملاقات میکردم مشکل را در یک صندلی در اتاق تصور میکردم و واژه های این و یک همیشه با من روی آن صندلی حضور داشتند. این واژه ها ابزاری برای کمک به من برای جدا کردن مشکلات از مردم شده بودند.
یادداشت برداری من بازتاب گفتگوهای برون سازی شده بود که با مردم داشتم. هر وقت چیزی درباره مشکل مینوشتم از حروف بزرگ استفاده میکردم. نگرانی یا اضطراب یا افسردگی را با حروف بزرگ مینوشتم. استفاده از حروف بزرگ کمک میکرد تا مشکلات را با نامی متفاوت از شخص بشناسیم. من یکبار این آزمایش را کردم که صفحه را به دو قسمت عمودی تقسیم کردم، یک سمت را به مشکل (حقه ها، عادات، روش صحبت کردن، تاثیرات، راه های عمل کردن، نیت های آن) و سمت دیگر را به شخص (نیت ها، امیدها، رویاها، دیدگاه های آنها) اختصاص دادم. هر اطلاعاتی که روی صفحه ثبت میکردم را میتوانستم به تاثیر مشکل یا ترجیحات شخص ارتباط دهم. برخی اوقات از گفتگو مشخص بود که کدام عبارت یا کلمه به ترجیحات شخص ارتباط دارد و کدام یک به تاثیر مشکل. گاهی اوقات نیز چک کردن آنها با شخص و پرسیدن اینکه کلمه را باید در کدام قسمت قرار دهند مفید بود. مردم اینکه از آنها خواسته میشد تا عباراتی که نشان دهنده نیت ها، امیدها و رویاهایشان است را تشخیص دهند را مفید میدانستند. مشورت با مردم به این روش اغلب باعث میشد که مشکل را بیشتر برونی سازی کنند.
وقتی که مشکل برون سازی شد، فرایند بازنویسی را میتوان آغاز کرد. در این مقاله، من نمیخواهم فرایند بازنویسی را با جزییات توضیح دهم. ادبیات بسیاری درباره راههایی که از طریق قصه درمانی میتوان به ردیابی سابقه مشکلات، جستجوی تاثیرات آنها و قرار دادن آنها در بستر اجتماعی گسترده تر وجود دارد. همچنین، تحقیقات بسیاری درباره راههای کشف پیامدهای منحصربفرد و پررنگ کردن داستان های جایگزین از طریق یاداوری گفتگوها، مستندسازی درمانی و گروه های شاهد موجود است.
چالش با ایده ها و گفتمان های قدیمی
در بررسی های اولیه من درباره ایده های قصه گویی، علاوه بر تغییر روشی که برای درمان استفاده میکردم، خود را در چالش و زیر سوال برخی ایده هایی که یاد گرفته بودم دیدم. من متوجه برخی از ایده ها درباره یادگیری شدم که من را از تحقیقاتم عقب می انداخت، و برخی از ایده های دیگر که من را حمایت و تایید میکرد. من شروع کردم و ایده هایی را که من را به سمت تحقیقات جدیدم درباره ایده های قصه گویی میکشاند ثبت کردم، و ایده هایی که من را از تحقیقاتم عقب می انداخت را با بررسی اینکه آنها از کجا می آیند و چه جنبه هایی از فرهنگ رایج، آموزش یا جامعه انها را تایید میکند، به چالش کشیدم.
اینک برای من مشکل است که ایده های ناگوار قدیمی را دقیقا به یاد بیاورم. من این شکل فکر کردن را به یاد می آورم: چه زمانی به آن خواهم رسید؟ یا من باید مانند یک قصه درمانگر خوب باشم. یا یک قصه درمانگر خوب چگونه این کار را انجام میدهد؟
به عبارت دیگر، روش های خاصی از یادگیری است که به من کمک میکند. درک فعالانه هر یک از پیشرفت ها و یافتن راه هایی برای تایید آنها باعث ایجاد تفاوت میشود. من سعی کردم تا قدم ها و ساختارهایی را توسعه دهم که به من در ساختن هر آموخته جدید کمک کند. من از فرصت ها استفاده میکنم تا روی قدم هایی که برداشته ام فکر کنم، روی معنی آن قدم ها، اینکه چه چیزی آنها را توانمند ساخته، اینکه در ملاقات بعدی من با مردم چه معنی خواهند داشت بیاندیشم.
حفظ تصویری از شایستگی نیز امری مهم است. من همیشه سعی میکنم که برخی از لحظه های خیره کننده ای که در روش های من اتفاق افتاد را به یاد آورم و هر وقت که اعتماد به نفسم کم شد این لحظات را یادآور شوم.
بهرحال، یادگیری همیشه قدم برداشتن از دانسته ها به نادانسته ها است. این همان چیزی است که هیجان انگیز است.
این روند هرگز پاین نمی پذیرد. من اینک درباره بسیاری از حوزه ها فکر میکنم که اخیرا درباره آنها تحقیق کرده ام. امیدوارم که شما در تحقیقات خود درباره قصه گویی موفق باشید. و به زودی درباره آموخته های شما در حوزه ای که کار میکنید باشم.
بازتاب
به زمان یا رویدادی فکر کنید که در کار شما برجسته است. چیزی که متفاوت یا غیرطبیعی به نظر میرسد، یک لحظه خیره کننده که باعث شد روش قصه گویی شما راضی تان کند یا شاید باعث تعجب تان شود.
کمی روی آن لحظه یا رویداد درنگ کنید. جزییاتی درباره اینکه چه اتفاقی افتاد، چه کسی آنجا بود، شرایطی که در آن زمان وجود داشت ارائه کنید.
چه چیزی باعث رخ دادن آن شد؟ چه شرایطی از پیش باید فراهم میشد؟ چه گام هایی راه را برای اتفاق افتادن آن هموار کرد.
اگر این رویدادها زمینه یا پیشینه ای داشته، شما آن را چه میدانید؟ چه نامی برای آن انتخاب میکنید؟
فکر میکنید که چه تعهد، نیت، یا هدفی مناسب آن است؟
اولین بار چه زمانی متوجه این تعهد، نیت، یا هدف در کارتان شدید؟ چه مدت است که برایتان مهم است؟
چه روش های دیگری به این تعهد، نیت یا هدف در کارتان نشان میدهید؟ فکر میکنید مردمی که شما را در حال انجام ان میبینند آن را بازتاب این تعهد، نیت یا هدف میدانند؟
اگر شما بیشتر به سمت این نیت، هدف یا تعهد کشیده شوید، فکر میکنید که متوجه چه چیزی در کارتان شوید؟ شبیه چه چیزی برایتان است؟ مثبت یا منفی؟ چرا؟ چه تاثیری روی مردمی که مشاوره میدهید دارد؟ فکر میکنید که برای انها چگونه خواهد بود؟ مثبت یا منفی؟